اشک

اشک

و اشک... 

 و خاطراتی مبهم از گذشته و احساسی که ماند  

در کوچه های خیس سادگی ام 

, فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود

 خواب کودکانه ی من و تو, ماندی در خاطرم بی آنکه تو را  

چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی...  

بعد از این همه عبورِ کبود،قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد